از زماني که حضرت فاطمه زهرا(س) به اين خانه منتقل شد، دشمني عدهاي با وي آغاز گرديد. زماني که آنان شاهد بودند که رسول خدا(ص) هر صبحگاهان پرده را کنار زده و به اهل آن خانه سلام ميدهد، بيشتر خشمگين ميشدند. اين حس زنانه که بارها و بارها به دشمني با پيامبر(ص) برخاسته بود، تنها ناشي از حس زنانه نبود، بلکه به عقيده من يک کينه قريشي بود که طوايف مختلف آن نسبت به بنيهاشم داشتند و نميتوانستند آنان را تحمل کنند.
فاطمه هيچ نميکند جز آنچه محمد(ص) ميخواهد
طبري به نقل از امام صادق(ع) آورده که آن حضرت فرمود: کنيه فاطمه زهرا(س) «امابيها» بود (المنتخب من ذيل المذيل طبري، ص 6) . اين نهايت ارتباط ميان يک دختر را که در ضمن دختر کوچک خانواده است، با پدر نشان ميدهد. کسي که در حکم مادر براي پدرش ميباشد.
يک اصل در تشيع اصيل مهم است و آن است که شيعه واقعي کسي است که سنت پيامبر(ص) از روايت علي(ع) و جعفر بن محمد(ع) ميگيرد. اين تعريفي است که ابان بن تغلب از تشيع کرده است. اين منش برگرفته از سيره اصيل امام علي(ع) است که خود را مطيع محض پيامبر ميديد و در برابر سخن و فعل او اجتهاد نميکرد. اکنون ميخواهم يک نص تاريخي را بشناسانم که ميرساند فاطمه هم چنين بوده است. يعني به هيچ روي حاضر نبود در برابر پدر سخني بگويد که ميدانست او راضي بدان نيست. اين حکايت را باز عبدالرزاق صنعاني و بسياري ديگر از مورخان و سيره نگاران نقل کرده اند. روايت عبدالرزاق به مقسم نامياز موالي عبدالله بن عباس باز ميگردد. او ميگويد: پس از آن که ميان مسلمانان و مشرکان در حديبيه مصالحه شد که ده سال جنگ متوقف باشد و آنگاه که قريش با کمک به همپيمانانش بنوبکر بر ضد خزاعه وارد جنگ شد، ابوسفيان دانست که قرارداد نقض شده است. با قريش مشورت کرد و آنان از او خواستند تا به مدينه رفته دوباره رضايت محمد(ص) را جلب کند. ابوسفيان به مکه آمد و نزد محمد(ص) رفت و گفت: ميبايست قرارداد فيما بين ما تجديد شود. پيامبر(ص) فرمود: ما بر پيمان خود هستيم مگر شما حرکتي در جهت نقض آن قرارنامه انجام دادهايد؟ ابوسفيان گفت: خير. پيامبر فرمود: بنابر اين ما بر همان قرار گذشته هستيم. در اين وقت ابوسفيان دانست که محمد(ص) راضي به تجديد عهد نيست. تصميم گرفت واسطهاي پيدا کند. اولين شخصي که به ذهنش آمد، عليبنابيطالب(ع) بود. نزد وي آمد و خواستهاش را مطرح کرد. علي(ع) گفت که روي سخن پيامبر حرفي نميزند. پس از آن ابوسفيان سراغ فاطمه زهرا(س) آمد و از او خواهش کرد تا وساطت کند. اما فاطمه هم به او گفت: «ما کنت لافتات علي رسول الله(ص) بامر». من روي دستور و فرمايش پيامبر(ص) چيزي نميگويم. ابوسفيان حتي سراغ حسن و حسين که کودک اما نزد پيامبر عزيز بودند، رفت و آنان نيز در حالي که چشمشان به مادرشان بود گفتند: نظر ما همان است که مادرمان گفت. تير ابوسفيان در همه اين موارد به سنگ خورد و دست خالي به مکه بازگشت و به قريش گفت آماده باشند که محمد(ص) به سراغ آنان خواهد آمد(مصنف عبدالرزاق ، ج 5، ص 374).
منبع: باشگاه اندیشه
نظرات شما عزیزان: