در زمان المتكفى بالله در بغداد پزشكان قلابى و بىمدرك وضع شهر و اهالى شهر را بخاطر انداخته بودند و روز بروز بتعداد آنها افزوده ميشد جريانرا بعرض خليفه گزارش دادند وى دستور داد شخصيكه واجد شرائط باشد از علم و تقوى و بهتر در طب و عدل و انصاف، اين اطباء را آزمايش و امتحان نمايد و هر كس كه لايق پزشكى باشد اجازه دكترى به او داده شود براى اين كار ابوسعيد يمامى را انتخاب نمودند124.
خليفه او را از بصره احضار نمود و بابراهيم صاحب شرطه بغداد دستور داد همه پزشكان معالج را طبق نظريه ابوسعيد براى امتحان احضار نمايد وى پزشكان را جمع كرد ولكن ابوسعيد براى حفظ شئونات آنان، آنها را يك يك در خلوت امتحان مىكرد و سئوالاتى مىنمود آنهائيكه لياقت داشتند كه به تنهائى مطب را اداره كنند اجازه كتبى مىداد آنانكه معلومات طبى نداشتند و لكن استعداد ترقى را داشتند. دستور ميداد زير نظر پزشكان و اساتيد فن تكميل شوند.
عدهايكه اطلاعات فنى نداشته و فاقد استعداد بودند و از اين راه ثروتى جمعآورى كرده بودند از كار بركنار نمود پس از شش ماه آن عمل پايان يافت و هشتصد پزشك لايق كه بعضى از آنها جراح بود صاحب اجازه دكترا گرديد و بر هر صد نفر يكنفر رئيس قرار داد و بر هر ده نفر ناظرى معين نمود و فهرست و بيلان عمليات ششماهه را نوشته به محضر خليفه تقديم نموده فوقالعاده از طرف خليفه مورد تحسين و تكريم گرديد (باز گوشده كه در همين روزها شخصى در قيافه پزشكان با لباسهاى فاخر و عمامه قيمتى بمجلس وى در آمد ابوسعيد خواست از او چيزى پرسد گفت استاد خود را بزحمت نياندازد من يكفرد عامى و بيسواد هستم از اطلاعات طبابت بطور كلى بى بهره هستم چون ديدم در اين شهر ارزش علم از ميان رخت بسته و جاهل با عالم فرقى ندارد و عقوبت و مواخذهاى نيست خود را باين وادى انداختم ابوسعيد در حاليكه غرق تعجب و تفكر بود و آثار بهت از او نمايان ميشد كه چگونه روا باشد شخصى نفس خود را بچنين جنايتى حاضر نمايد. از او پرسيد علت اشتغال خود به اين امر خطير چه بوده؟ وى چنين شرح داد كه من در اول جوانيم در يكى از محلات بغداد مىفروشى ميكردم و با جماعت ارازل و اوباش مشهور بودم منزل من لانه هرگونه فساد و آشيانه هرگونه منافى عفت و انسانيت بود روزى صاحب شرطه بغداد حكم نمود خانه مرا ويران و خمهاى مى را خرد و اثاث مرا تاراج نمودند و مرا دست بسته بنزد وى بردند حكم داده شد تازيانه بربدنم زدند نزديك بود از جانم دست بشويم كه حكم كرد به زندانم اندازند دو سال در زندان بسر بردم وقتى خليفه آمار محبوسين را از صاحب شرطه بخواست هر روز هم جماعتى مرخص و برخى را اعدام ميكردند مرا در آن روزگار يقين بر مرگ بود و اميدى به نجاتم نداشتم. هنگاميكه نوبت بمن رسيد و نام مرا خواندند زندانبان گفت برخيز و زودسراى خود را گير كه نام تو در ستون اعداميها نيست من در حاليكه از شدت شادى نزديك بود قالب تهى كنم زيرا در آن دو سال باندازهاى رنج و سختى كشيده بودم كه فوق آن تصور نميشود از زندان خارج شدم.
ناچار بمنزل شخص جراحى رفته بخدمتكارى وى مشغول شدم و او مرا نگاهدارى نمود بقدر قوت لايموت ازوى بمن ميرسيد زمانى طول نكشيد كه آن جراح بمرد من بجاى او نشسته علاوه بر اينكه بعضى از عمليات او را مباشرت مينمودم بناى معالجه نيز گذاشتم مردم كوركورانه بمن مراجعه نمودند و سالها است كه شغل من اين وپيشه من چنين است.
ابوسعيد در حاليكه از شنيدن اين قصه جنايت غير انسانى و خيانت ناجوان مردى متأثر و بطور كلى قيافه را از كثرت ناراحتى روى عوض كرده بود گفت اگر بشغل مى فروشى مشغول بودى هر آينه بهتر بود كه بچنين جنايت مرتكب شوى و بگناه آدمكشى خود را آلوده سازى، اكنون چه حكم در حق تو كنم در حاليكه سزاوار هر گونه عقوبت هستى اگر براى مست كردن دو سال زندان كشيدى بايد براى كشتن هر فرد يكمرتبه كشته شوى بعد از اين بايد شهر را ترك گفته و دست از اين جنايت بى رحمانه بردارى و هر جا كه اقامت كردى ديگر باره بگناه معالجه خود را نيالائى آن شخص از ترس فضاحت و رسوائى از بغداد بموصل رفت و ديگر مباشرت بمعالجه ننمود125.
پوشيده نماند در تاريخ اسلام چهار نفر بامتحان پزشكان مأمور گشتهاند نخست سنانبنثابت، دوم ابراهيم بن سنان، سوم ابن تلميذ هبةالله، چهارم ابن طبيب فاضل نامدار.
و مخفى نيست كه شرط اولى در پزشك، علوهمت و عاطفه و نوع دوستى است كه خود را هميشه مديون بخدمت به خلق بداند و حق العمل را معيار و ميزان پزشكى قرار ندهد و الا هميشه در مقابل پول سر تسليم فرود خواهد آمد و اين معنى بامتحان ترميم شدنى نيست زيرا در حال حاضر برنامه پزشكى بقدرى منظم و خوش آيند و صحيح است كه فوق آن متصور نيست.
الا اينكه اطباء را وسيله تراكم ثروت و پول جمع كردن قرار دادهاند. در بيمارستانهاى دولتى بيماران ششماه، يكسال بسترى شده، يكسال بسترى شده و آخر الامر با حالت يأس خارج ميشوند و يا از بيمارستان به مطبهاى شخصى سوق داده شده و در اسرع اوقات معالجه ميشوند و به طبقه فقير اعتناء نميشود و تا حدود امكانات از مراجعين با هر حيلهئيكه ممكن شود درهم و دينار در مىآورند. و خود را در مقابل وجدان ابداً محكوم و مسئول نميدانند گويا انسانيت در دنيا حقى در گردن افراد ندارد و در قاموس آنان غير از پول جمع كردن معنى و مفهومى براى طب نيست.
نظرات شما عزیزان: