مشعل هدایت
قرآنی ، مذهبی ، اعتقادی ، تربیتی
نويسندگان
آخرين مطالب
لینک دوستان

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان نسیم وحی و آدرس mashalehedayt.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





پيوندهای روزانه

خبيب بن عدى بن مالك يكى از آن ده نفرى است كه پيغمبر(ص ) بعد از جنگ حمراء الاسد آنها را به غزوه رجيع فرستاد تا به ايشان قرآن و دستورات دينى بياموزند. كسانى كه ميخواستند قرآن تعليم بگيرند خيانت كرده اين ده نفر را گرفتند هشت نفر را كشه خبيب و زيد بن دثنه را اسير كردند. ايندو نفر را به مكه آورده فروختند. مدتى خبيب به اسارت ماند تا اينكه قريش تصميم به كشتنش گرفتند.
او را از حريم كعبه خارج كردند تا در آنجا بكشند. در آن حال اجازه خواست دو ركعت نماز بخواند اجاره اش دادند، دو ركعت نماز خواند. گفت بخدا سوگند اگر خيال نميگرديد من از ترس نمازم را طولانى ميكنم بيشتر از اين ميخواندم آنگاه آنها را نفرين كرد (اللهم احصهم عددا و اقتلهم بددا ولا تبق منهم احدا) او را زنده بدار آويختند، بر سردار ميگفت خدايا تو مى بينى يك دوست در اطراف من نيست كه سلام مرا به پيغمبر(ص ) برساند خدايا تو سلام مرا به پيغمبر(ص ) برسان .(1)
ابو عقبه بن حرث از جا حركت كرده ضربتى بر پيكرش وارد نمود و او را كشت ، اين خبر به پيغمبر(ص ) رسيد فرمود كداميك از شما جثه خبيب را ازدار نجات ميدهد؟ زبير و مقداد پيشنهاد پيغمبر را قبول كردند شبها را ميرفتند و روز مخفى بودند، تا نبمه شبى به تنعيم (محليكه خبيب بردار بود رسيدند) ديدند چهل نفر اطراف چوبه دار مست خوابيده اند.
خبيب را ازدار بزير آوردند، هنوز بدنش تازه بود و دست بر روى جراحت خود گذاشته بود. زبير او را بر اسب خود نهاده براه افتادند.
پاسبانان وقتى بيدار شدند جثه خبيب را نديدند به قريش جريان را اطلاع دادند، هفتاد نفر از پى آنها بيرون شدند، همينكه به زبير و مقداد رسيدند، زبير جثه را بر زمين افكند زمين بدن او را در خود فرو برد (ز اينرو خبيب را بليع الارض ميگفتند) آنگاه عمامه از سر برداشته گفت شما عجب جرئت پيدا كرده ايد. من ربير ين عوامم و مادرم صفيه دختر عبدالمطلب است اين كه مقداد ابن اسود كندى است دو شير ژيايم كه بطرف بيشه خود ميرويم ، اگر مايليد با يكديگر رزم دهيم و تيراندازى كنيم يا پياده با شما در آويزيم و اگر ميخواهيد به محل خود بر گرديد.
قريش صلاح در پيكار نديده باز گشتند زبير و مقداد خدمت پيغمبر صلى الله عليه و آله رسيده جريان را بعرض رسانيدند.(2)
----------
1-
بنا بنقل ناسخ در آن وقت پيغمبر(ص ) در ميان اصحاب نشسته بود فرمود السلام عليك و رحمة الله و بركاته جريان را پرسيدند شرح گرفتارى خبيب را براى آنها نقل كرد. اضافه فرمود كه بر من سلام كرد منهم جوابش را دادم .
2-
سفينه ج 1 ص 372.

[ شنبه 21 آبان 1390برچسب:در راه تعليم قرآن چه ديد؟!, ] [ 18:8 ] [ اکبر احمدی ] [ ]

هنگاميكه مامون على بن موسى الرضا(ع ) را وليعهد خود قرار داد عده اى بدر خانه آنجناب آمده اجازه ورود ميخواستند. گفتند بحضرت رضا(ع ) عرض كنيد يك دسته از شيعيان على (ع ) ميخواهند خدمت شما برسند. در جواب آنها فرمود من مشغولم آنها را برگردانيد.
فردا آمدند مانند روز قبل خود را معرفى كردند باز فرمود آنها را برگردانيد تا دو ماه بهمين طريق مى آمدند و برميگستند بالاخره از شرفيابى مايوسشدند.
روزى بدربان گفتند به آقاى ما على بن موسى (ع ) بگو ما شيعه پدرت على (ع ) هستيم دشمنان بواسطه اجازه ندادن شما ما را سرزنش كردند. اين بار برميگرديم و از خجالت بوطن خود نخواهيم رفت زيرا تاب شماتت دشمنان را نداريم . اين مرتبه اجازه فرمود داخل شدند و سلام كردن آنجناب نه جواب سلام و نه اجازه نشستن داد، همانطور كه ايستاده عرض ‍ كردند يابن رسول الله اين چه ستمى است كه بر ما روا ميدارى ما را خوار ميگردانى بعد از اينهمه سرگردانى كه اجازه شرفياب شدن نميدادى ديگر چه براى ما باقى ماند.
فرمود اين آيه را بخوانيد (ما اصابكم من مصيبه فبما كسبت ايديكم و يعفوا عن كثير) هز مصيبتى كه بر شما ميشود بواسطه كارهائى است كه كرده ايد با اينكه بسيارى از آنها را ميبخشند) در اين عمل من از خدا و پيغمبر و على و آباء طاهرينم (ع ) پيروى كردم آنها شما را مورد عتاب قرار دادند من نيز چنين كردم .


ادامه مطلب
[ شنبه 21 آبان 1390برچسب:چه كسى شيعه است, ] [ 17:58 ] [ اکبر احمدی ] [ ]

يكى از پادشاهان مسخره اى داشت كه با تقليد از اشخاصى باعث انبساط شاه ميگرديد شاه خود مذهب اهل سنت را داشت ولى وزيرش مردى ناصبى و دشمن خاندان نبوت بود زمانى پادشاه را مسافرتى پيش آمد وزير را بجاى خود نشاند. وزير ميدانست مقلد از دوستان على (ع ) و شيعه مذهب است . روزى او را خواسته گفت بايد براى من تقليد على ابن ابيطالب (ع ) را در بياورى مقلد هر چه پوزش خواست و طلب عفو نمود پذيرفته نشد عاقبت از روى ناچارى يك روز مهلت خواست .
روز بعد با لباس اعراب در حاليكه شمشيرى بران در كمر داشت وارد شد جلو وزير آمد با لحنى جدى و آمرانه گفت ايمان بخدا و پيغمبر و خلافت بلافصل من بياور والا گردنت را ميزنم وزير بخيال اينكه شوخى و مسخرگى ميكند سخت در خنده شد.
مقلد جلوتر آمد با لحنى جدى تر سخنان خود را تكرار و مقدارى شمشير را از نيام خارج نمود خنده وزير شديدتر شد. بالاخره در مرتبه سوم با كمال نيرو پيش آمد و تمام شمشير را از نيام كشيد سخنان خود را براى آخرين بار گفت وزير در حاليكه غرق در خنده بود ناگاه متوجه شد شمشيرى بران بر فرقش فرود آمد. باهمان ضربت بزند گيش خاتمه داد.
جريان به پادشاه رسيد. مقلد فرارى شد دستور داد او را پيدا كنند وقتى حاضر شد واقع جريان را مشروحا نقل كرد. پادشاه از عمل بجايش خنديد و او را بخشيد. (1)
------------
1-
خزائن نراقى


ادامه مطلب
[ شنبه 21 آبان 1390برچسب:از امام تقليد كرد, ] [ 17:55 ] [ اکبر احمدی ] [ ]

 

هم تحصيل علم هم توسل

آقا ميرسيد محمد بهبهانى كه از علماء عصر حاضر است بدو واسطه نقل ميكند از يكى از شاگردان مرتضى انصارى رضوان الله عليه كه او گفت چون از مقدمات علوم و سطوح فارغ گشتم براى تكميل تحصيلات بنجف اشرف رفتم و بمجلس درس شيخ درآمدم ولى از مطالب و تقريراتش هيچ نميفهميدم خيلى از اين وضع متاءثر شدم تا جائى كه دست بختوماتى زدم باز فائده نبخشيد بالاخره بحضرت امير(ع ) متوسل گشتم .
شبى در خواب خدمت آن حضرت رسيدم . بسم الله الرحمن الرحيم را در گوش من قرائت نمود. صبح چون در مجلس درس حاضر شدم درس را ميفهميدم كم كم پيشرفت كرده پس از چند روز رسيدم كه در آن مجلس ‍ صحبت ميكردم .
روزى از زير منبر درس با شيخ بسيار صحبت مينمودم و اشكال ميگرفتم . آن روز پس از ختم درس خدمت شيخ رسيدم وى آهسته در گوش من فرمود آنكسى كه بسم الله ار در گوش تو خوانده است تا (ولاالضالين ) در گوش من خواند اين را گفت و رفت .

[ شنبه 21 آبان 1390برچسب:هم تحصيل علم هم توسل, ] [ 17:50 ] [ اکبر احمدی ] [ ]

 

مردى براى حضرت امام حسن (ع ) هديه اى آورده بود. آنجناب به او فرمود كداميك از ايندو را ميخواهى در مقابل هديه ات دهم بيست برابر كنم و بيسته هزار درهم بدهم يا بابى از علم را برايت بگشايم كه بوسيله آن برفلان مرد كه ناصبى و دشمن ما خاندان است غلبه پيدا كنى و شيعيان ضعيف الاعتقاد قريه خود را از دست گفتار او نجات دهى اگر آنچه بهتر است انتخاب كنى منهم بين دو جايزه جمع ميكنم (بيست هزار درهم باب علم ) اما در صورتيكه در انتخاب اشتباه كنى بتو اجازه ميدهم كه يكى را براى خود بگيرى .
عرض كرد ثواب من در اينكه ناصبى را مغلوب كنم و شيعيان ضعيف را نجات بدهم آيا مساوى است با همان بيست هزار درهم ؟ فرمود آن ثواب بيست هزار برابر بهتر از تمام دنيا است . گفت در اين صورت چرا انتخاب كنم آن قسمتى را كه ارزشش كمتر است . همان باب علم را اختيار مينمايم .
حضرت مجتبى (ع ) فرمود نيكو انتخاب كردى ، باب علميكه وعده داده بود تعليمش نمود و بيست هزار درهم نيز اضافه باو پرداخت از خدمت حضرت مجتبى (ع ) مرخص شد. در قريه باآن مرد ناصبى بحث كرد و او را مجاب و مغلوب نمود. اين خبر به حضرت امام حسن (ع ) رسيد روزى اتفاقا شرفياب خدمت حضرت شد، باو فرمود هيچكس مانند تو سود نبرد هيچيك از دوستان سرمايه اى مثل تو بدست نياورد، زيرا در درجه اول دوستى خدا دوم دوستى پيغمبر(ص ) و على (ع ) سوم ملائكه ، پنجم دوستى برادران مومنت را بدست آوردى . و بعد دهر مومن و كافر پاداشى دارى هزار برابر بهتر از دنيا، گوارا باد بر تو گوارا.(1)
------------
1-
احتجاج طبرسى ص 6 متن حديث نقل از بحار جزء 2

[ شنبه 21 آبان 1390برچسب:بيست هزار درهم, ] [ 17:44 ] [ اکبر احمدی ] [ ]

رابطه بايد با انصاف باشد. اميرالمؤمن با غلامش قنبر بازار مي‌روند. يك پيراهن مي‌خرند مثلاً گرانتر، يك پيراهن ارزان‌تر! پيراهن گرانتر يك خرده شيك است. اميرالمؤمنين به غلام مي‌گويد: تو بپوش. مي‌گويد: آقا تو اميرالمؤمنيني، من غلامم! فرمود: مي‌دانم غلامي، ولي تو جوان هستي. جوان دلش مي‌خواهد لباسش شيك باشد. چون جوان دلش مي‌خواهد لباسش شيك باشد، اين شيك را تو بپوش. مثلاً با داشتن اميرالمؤمنين كجا مي‌خواهيم بچه‌مان را تربيت كنيم؟ مي‌خواهيم بچه‌مان را كجا تربيت كنيم؟ اين حديث را شنيديد  يك حديث ديگر هم بشنويد. خوب گوش بدهيد. اينهايي كه چنان دلشان خوش است به اينكه ببينند روانشناسان غربي چه گفتند. اگر روي كره‌ي زمين، يك نفر ديگر پيدا كرديد، ما از همه‌ي عقايدمان دست برمي‌داريم. از همه‌ي عقايدمان دست برمي‌داريم. يك نفر ديگر پيدا كنيد، مشابه اش، اميرالمؤمنين خانه‌ي يتيم‌ها آمد. يك بچه يتيم همينطور افسرده بود. گفت: عزيز، عزيز! آقا جان! هرچه محبت كرد و لبخند زد، اين يتيم همينطور افسردگي‌اش باز نشد. حضرت علي (ع) خيلي كلافه شد كه چه كند؟ با زانو و دست‌هايش مثل بزغاله راه رفت. بع... مع... صداي بزغاله درآورد. يتيم خنديد! يك كسي آمد گفت: آقا، آقا بلند شو. بد است! تو اميرالمؤمنيني، رييس حكومت اسلامي هستي. گفت: پست‌ها را ول كن. من صداي بزغاله كنم يك يتيم بخندد، براي من ارزش دارد. مثلاً با اين تربيت شما كجا مي‌رويد؟ «فَأَيْنَ تَذْهَبُونَ» (تكوير/26) به قول قرآن كجا مي‌رويد؟ «فَأَنَّى تُؤْفَكُونَ» (انعام/95) به قول قرآن «فَأَنَّى تُؤْفَكُونَ» آيه‌ي قرآن است. يعني كجا منصرف شديد. كجا مي روي؟ چه كسي چه چيزي دارد؟ 
كسي از ياران معاويه وارد مدينه شد. به قدري به امام حسن (ع) جسارت كرد، خيلي جسارت كرد. امام حسن فحش‌هايش را شنيد، فرمود: غريبي! گفت: بله، گفت: منزل ما برويم. حالا امام حسن را نشناخت، شناخت، من نمي‌دانم. رفت، آقا امام حسن يك پذيرايي از او كرد. پول به او داد. امكانات به او داد. گفت: آقا حق با شماست. انصافاً... «اللَّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسالَتَه‏» (انعام/124) خدا مي‌داند كه چه كسي امام شود. 
ما در قرآنمان يك يوسف داريم كه برادرها او را در چاه انداختند. وقتي گفتند: ببخش!گفت: همين الآن شما را بخشيدم. هيچ غصه نخوريد. من را در چاه انداختيد، تمام شد. همين الآن شما را بخشيدم. با اين الگوي اخلاقي، مي‌خواهيم الگوي اخلاقي ما چه كسي باشد؟ عكس چه كسي را روي پيراهنمان به عنوان قهرمان مي‌زنيم؟ حالا يك كسي در آنطرف دنيا بُكس زده است. خيلي خوب! حالا اين مثلاً قهرمان است كه شما مثلاًعكس او را روي پيراهنت زدي؟ اين قهرمان است. قهرمان كسي است كه چهل سال زجر كشيد، پدرش يعقوب از گريه نابينا شد. خودش در چاه افتاد. در زندان افتاد. گرفتار عشق زليخا شد. سي چهل سال چقدر بلا و پيسي سرش آمد، اما در يك آن گفت: همه‌ي شما را بخشيدم. هيچ غصه نخوريد.


ادامه مطلب
[ جمعه 20 آبان 1390برچسب:انصاف در برخورد با اقشار جامعه, ] [ 10:51 ] [ اکبر احمدی ] [ ]

رابطه بايد سازنده باشد. خيلي‌ها با هم رابطه دارند ولي هيچ اثري ندارند. رابطه‌ي سازنده را پيغمبر فرمود: «الْمُؤْمِنَانِ كَالْيَدَيْنِ يُغْسَلُ إِحْدَاهُمَا بِالْأُخْرَى» (مستدرك،ج9،ص49) مثل دو دست كه همديگر را مي‌شويند، بايد من عيب شما را برطرف كنم، شما عيب مرا. بگويي: بيا! شما يك نقطه ضعف داري. به من بگو. با هم رفيق هستيم، يك چيزي به من ياد بده. پول داري؟ وام بده. خطت خوب است، كمك كن. سازنده باشد. خوشم آمد... از چند دانشجوي رشته‌ي پزشكي يك روز نهضت سواد آموزي تهران آمدند. گفتند: ما شش تا دانشجو در يك منطقه هستيم. تصميم گرفته‌ايم كه امسال تابستان بچه‌هايي را كه از نظر علمي ضعيف هستند، بچه‌هاي دبيرستاني و راهنمايي كلاس برايشان بگذاريم. يكي فيزيكش را، يكي شيمي‌اش را، يكي ديني‌اش را، يكي ورزشش را، هركس در هر رشته‌اي ضعيف است، رابطه بايد سازنده باشد. وگرنه حالا من و شما رابطه داريم، چه خاصيتي داريم؟ چه خاصيتي داريم؟ رابطه سازنده باشد. مثل يَد...


ادامه مطلب
[ جمعه 20 آبان 1390برچسب:مسئوليت افراد جامعه در اصلاح عيوب يكديگر, ] [ 10:41 ] [ اکبر احمدی ] [ ]

رابطه بايد مسئولانه باشد. گاهي وقت‌ها رابطه فقط در حد سلام عليك است. فلاني مشكل دارد، مشكل ندارد. بله سلام و ‌عليك مي‌كنيم. اما حالا اين دخترش را چطور جهازيه داد، پسرش مشكل دارد چيست؟ بيا ببينم مشكل چيست؟ چه مي‌كني؟ شغلت چيست؟ از كجا مي‌آوري مي‌خوري؟ رابطه بايد مسئولانه باشد. حديث داريم «مَنْ سَمِعَ رَجُلًا يُنَادِي يَا لَلْمُسْلِمِينَ فَلَمْ يُجِبْهُ فَلَيْسَ بِمُسْلِمٍ» (وسايل الشيعه، ج15،ص141) اگر كسي بداند مسلماني فرياد مي‌زند، جوابش را ندهد، مسلمان نيست. چطور بعضي به خودشان پارسال اجازه دادند با كمال چه عرض كنم، چه لقبي بدهم نمي‌دانم. زبانم نمي‌گردد. كه گفتند: نه غزه، نه لبنان! نه غزه و نه لبنان نداريم. غزه مسلمان نيست؟ لبنان مسلمان نيست؟ اگر كسي ديد غزه دارو ندارند. غذا ندارند. آنوقت شما مسلمان هستي؟ پيغمبر دروغ گفت؟ 

 


ادامه مطلب
[ جمعه 20 آبان 1390برچسب:مسئوليت پذيري در برابر مسائل اجتماعي, ] [ 10:22 ] [ اکبر احمدی ] [ ]

يكي از روابط، رابطه‌ي علمي است. مشورت كنيم. از فكر ديگران استفاده كنيم. مشورت فايده‌هاي زيادي دارد. دوازده فايده من در يادداشت‌هايم نوشتم، دو موردش را بگويم. اگر شما مشورت كردي، موفق شدي حسود نداري. من مشورت مي‌كنم اين زمين را بخرم، يا نه؟ من مي‌خرم و اين زمين هم خيابان مي‌آيد از كنارش مي‌گذرد، گران مي‌شود. شما حسود نمي‌شوي. مي‌گويي: من به او گفتم: بخر پولدار شد! يعني پولداري اين به خاطر مشورت با من است. اگر هم شكست خوردي، غمخوار داري. مي‌گويم: اين زمين را بخرم؟ شما مي‌گويي: بله بخر. من زمين را مي‌خرم، بعد هم شهرداري مي‌گويد: اينجا جزء فضاي سبز است. هيچي! شما غصه‌ي مرا مي‌خوري. مي‌گويي:عجب! من به او گفتم: بخر، در چاله افتاد. يعني در مشورت اگر پيروز شديم، حسود نداريد. و اگر شكست خورديم، غمخوار داريم. اين از بركات مشورت استخوب، در مشورت آدم افراد را شناسايي مي‌كند

تا مرد سخن نگفته باشد *** عيب و هنرش نهفته باشد

آدم وقتي صحبت مي‌كند، هركسي يك چيزي مي‌گويد. اين چيزهايي كه مي‌گويد آدم عقل مردم را، دلسوزي مردم را، رشد مردم را تشخيص مي‌دهد


ادامه مطلب
[ جمعه 20 آبان 1390برچسب:بهره‌گيري از فكر و مشورت ديگران در جامعه, ] [ 10:18 ] [ اکبر احمدی ] [ ]
صفحه قبل 1 ... 148 149 150 151 152 ... 169 صفحه بعد
.: Weblog Themes By Weblog Skin :.
درباره وبلاگ

به وبلاگ من خوش آمدید این وبلاگ یک وبلاگ قرآنی ، مذهبی ، اعتفادی ، تربیتی می باشد که جهت بسط وگسترش فرهنگ قرآنی ایجاد گردیده است
موضوعات وب
امکانات وب