مشعل هدایت
قرآنی ، مذهبی ، اعتقادی ، تربیتی
نويسندگان
آخرين مطالب
لینک دوستان

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان نسیم وحی و آدرس mashalehedayt.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





پيوندهای روزانه

  

پس اى عزیز! در كارهاى خود دقیق شو و از نفس خود در هر عملى حساب بكش و او را در برابر هر امرى، استنطاق كن كه آیا اقدامش در خیرات و براى امور شریفه براى چیست؟ كه مى خواهد از مسائل نماز شب سوال كند؟ یا اذكار آن را تحویل بدهد؟ مى خواهد براى خدا مساله بفهمد یا بگوید؟ یا مى خواهد خود را از اهل آن قلمداد كند؟ چرا سفر زیارتى كه رفته با هر وسیله است به مردم مى فهماند؟ حتى عددش را. چرا صدقاتى را كه در خفا مى دهد، راضى نمى شود كه كسى از او مطلع نشود؟ به هر راهى شده، سخنى از آن به میان آورده، به مردم ارائه مى دهد. اگر براى خداست و مى خواهد كه مردم دیگر به او تاسى كنند، و مشمول ((الدال على الخیر كفاعله )) گردد. اظهارش خوب است. شكر خدا كند به این ضمیر صاف و قلب پاك. ولى ملتف باشد كه در مناظره با نفس، گول شیطنت او را نخورده باشد، و عمل ریایى را با صورت مقدسى به خوردش ندهد. و اگر براى خدا نیست، ترك آن اظهار كند كه این ((سمعه )) است، و از شجره ملعونه ریا است و عمل او را خداوند منان قبول نمى فرماید و امر مى فرماید در سجین قرار دهند. باید به خداى تعالى از شر مكائد نفس پناه ببریم كه مكائد آن خیلى دقیق است ولى اجمالا مى دانیم كه اعمال ما خالص نیست. 

اگر بنده مخلص خداییم چرا شیطان در ما این قدر تصرف دارد؟ با آن كه او با خداى خود عهد كرده است كه به ((عبادلله المخلصین )) كار نداشته باشد و دست به ساحت قدس آن ها دراز نكند. 

به قول شیخ بزرگوار ما - دام ظله - شیطان، سگ درگاه خدا است.اگر كسى با خدا آشنا باشد، به او عوعو نكند و او را اذیت نكند.سگ در خانه، آشنایان صاحب خانه را دنبال نكند. شیطان نمى گذارد كسى كه آشنایى به صاحب خانه ندارد، وارد خانه شود. پس اگر دیدى شیطان با تو سر و كار دارد، بدان كه كارهایت از روى اخلاص نبوده و براى حق تعالى نیست. اگر شما مخلصید، چرا چشمه هاى حكمت از قلب شما به زبان جارى نشده، با این كه چهل سال است به خیال خود، قربه الى الله عمل مى كنید. با این كه در حدیث وارد است كه كسى كه از براى خدا چهل صباح، اخلاص ورزد، جارى گردد چشمه هاى حكمت از قلبش به زبانش " 1 ". پس بدان اعمال ما براى خدا نیست و خودمان هم ملتفت نیستیم و درد بى درمان همین جا است. واى به حال اهل طاعت و عبادت و جمعه و جماعت و علم و دیانت كه وقتى چشم بگشایند و سلطان آخرت خیمه بر پاكند، خود را از اهل معاصى كبیره، بلكه از اهل كفر و شرك، بدتر ببینند و نامه اعمالشان سیاه تر باشد


ادامه مطلب
[ دو شنبه 16 آبان 1390برچسب:دعوت به اخلاص, ] [ 21:5 ] [ اکبر احمدی ] [ ]

 خداوند مهربان که بندگانش را آفریده تا به آنان مهرورزی کند ( الا من رحم ربک ولذلک خلقهم آیه119 سوره هود یعنی مگر آنکه پروردگار تو بر او رحمت آورد و برای این منظور آنان را آفرید ) در سه مرحله یا سه برهه زمانی گفتمانی با بندگانش دارد که در قرآن کریم به آن تصریح شده است .خدای مهربان می فرماید: ( ای رسول ما ) هنگامیکه بندگان من از تو راجع به من سوال کردند بگو من به آنان نزدیک هستم ؛ خواسته دعا کنندگان را اجابت می کنم پس شایسته است که دعوت مرا اجابت کنند و به من ایمان بیاورند  ( و اذا سئلک عبادی عنی فانی قریب اجیب دعوة الداع اذا دعان فلیستجیبوالی و الیؤمنوا بی آیه 186سوره بقره )  و یا می فرماید مرا بخوانید تا اجابت کنم شما را ( و قال ربکم ادعونی استجب لکم آیه 60 سوره غافر یا مؤمن ) سپس برای  اینکه بندگان به کار نیک ترغیب شوند پاداش کار نیک را ده برابر اعلام می فرماید ( من جاء بالحسنه فله عشر امثالها ( آیه 160 سوره انعام ) و برای دلگرمی کسانی که گاهی بدی کرده اند جهت پیشگیری از احساس شرمندگی شدید و یأس از سعادت می فرماید: اقم الصلوة .... ان الحسنات یذهبن السیئات ( آیه 114 سوره هود ) یعنی نماز بپا دارید.... بدرستیکه کارهای نیک ؛کارهای بد را پاک کرده و از بین می برد ( بعد از نماز در نامه عملتان دیگر اثری از کاربد نیست . ( کرم بین و لطف پروردگار   گنه بنده کرده است و او شرمسار !!!)


ادامه مطلب
[ دو شنبه 16 آبان 1390برچسب:, ] [ 20:42 ] [ اکبر احمدی ] [ ]

دلت را خانه من کن

 

مصفا کردنش با من

 

به من درد دل افشا کن 

 

مداوا کردنش بامن

 

 اگر گم کرده ای ای دل

 

کلید استجابت را

 

بیا یک لحظه با ما باش 

 

که پیرا کردنش با من

 

 بیفشان قطره ی اشکی

 

که من هستم خریدارش

 

بیاور ذره ای اخلاص

 

که دریا کردنش با من

 

 اگر درها به رویت بست

 

مشو دلبر مکن بازا

 

در این خانه بازم زد

 

که هموا کردنش با من

 

 به من گو حاجت خود را

 

اجابت می کنم آنی

 

طلب کن آنچه را خواهی

 

مهیا کردنش با من

 

اگر عمری گنه کردی

 

مشو نومید تو از رحمت 

 

تو توبه نامه را بنویس

 

که امضا کردنش بامن

 

به قرآن آیه ی توحید

 

فراوان است تو ای انسان

 

بخوان یک آیه را تفسیر 

 

که معنا کردنش بامن

[ دو شنبه 16 آبان 1390برچسب:, ] [ 20:24 ] [ اکبر احمدی ] [ ]

 نامه ای از طرف خدا به شما.خواهشا حتما بخونین

 امروز صبح که از خواب بیدار شدی، نگاهت می کردم؛ و امیدوار بودم که با من حرف بزنی، حتی برای چند کلمه، نظرم را بپرسی یا برای اتفاق خوبی که دیروز در زندگی ات افتاد، از من تشکر کنی. اما متوجه شدم که خیلی مشغولی، مشغول انتخاب لباسی که می خواستی بپوشی.
 
 وقتی داشتی این طرف و آن طرف می دویدی تا حاضر شوی فکر می کردم چند دقیقه ای وقت داری که بایستی و به من بگویی: سلام؛ اما تو خیلی مشغول بودی....
 
 
 یک بار مجبور شدی منتظر بشوی و برای مدت یک ربع کاری نداشتی جز آنکه روی یک صندلی بنشینی. بعد دیدمت که از جا پریدی. خیال کردم می خواهی با من صحبت کنی؛ اما به طرف تلفن دویدی و در عوض به دوستت تلفن کردی تا از آخرین شایعات باخبر شوی.
 
 تمام روز با صبوری منتظر بودم. با آنهمه کارهای مختلف گمان می کنم که اصلا وقت نداشتی با من حرف بزنی. متوجه شدم قبل از نهار هی دور و برت را نگاه می کنی، شاید چون خجالت می کشیدی که با من حرف بزنی، سرت را به سوی من خم نکردی.
 
 تو به خانه رفتی و به نظر می رسید که هنوز خیلی کارها برای انجام دادن داری. بعد از انجام دادن چند کار، تلویزیون را روشن کردی. نمی دانم تلویزیون را دوست داری یا نه؟ در آن چیزهای زیادی نشان می دهند و تو هر روز مدت زیادی از روزت را جلوی آن می گذرانی؛ در حالی که درباره هیچ چیز فکر نمی کنی و فقط از برنامه هایش لذت می بری...
 
 باز هم صبورانه انتظارت را کشیدم و تو در حالی که تلویزیون را نگاه می کردی، شام خوردی؛ و باز هم با من صحبت نکردی.
 
 موقع خواب...، فکر می کنم خیلی خسته بودی. بعد از آنکه به اعضای خانواده ات شب به خیر گفتی، به رختخواب رفتی و فورا به خواب رفتی. اشکالی ندارد. احتمالا متوجه نشدی که من همیشه در کنارت و برای کمک به تو آماده ام.
 
 من صبورم، بیش از آنچه تو فکرش را می کنی. حتی دلم می خواهد یادت بدهم که تو چطور با دیگران صبور باشی. من آنقدر دوستت دارم که هر روز منتظرت هستم. منتظر یک سر تکان دادن، دعا، فکر، یا گوشه ای از قلبت که متشکر باشد.
 
 خیلی سخت است که یک مکالمه یک طرفه داشته باشی. خوب، من باز هم منتظرت هستم؛ سراسر پر از عشق تو... به امید آنکه شاید امروز کمی هم به من وقت بدهی. آیا وقت داری که این را برای کس دیگری هم بفرستی؟ اگر نه، عیبی ندارد، می فهمم و هنوز هم دوستت دارم.
 
 روز خوبی داشته باشی...
 دوست و دوستدارت: خدا
از متن زیبایت متشکرم (مازیار)
[ دو شنبه 16 آبان 1390برچسب:, ] [ 20:4 ] [ اکبر احمدی ] [ ]

  

 
 
 عشق و دوستی
 
 
 
نامه خدا به بندگانش
 
                                                
 
 
به نام خداوند توانای پاک 
 
 
 
 
 
که او آفرید آدمی را زخاک
 
 
 
یه روز آفریدمت که بشی بنده ی من
 
 
 
نشدی بنده ی من شدی شرمنده ی من
 
 
 
یاد گرفتی بگی آب زدی چشماتو به خاک
 
 
 
دست به هر کاری زدی دریغ از کار طلا
 
 
 
همه چی بهت دادم هرچی که بود ونبود
 
 
 
این همه لطف منه که فراموش میشه زود
 
 
 
وقت غم داد میزنی کمکم کن ای خدا
 
 
 
وقت غم داد میزنی کمکم کن ای خدا
 
 
 
مگه میشناسی کیه اون که صدا میزنی
 
 
 
غافل از حال خودت غافل از خشم منی
 
 
 
عمریه با اسم من همه رو گول میزنی
 
 
 
اگر طوفانه وسیل،اگه میلرزه زمین
 
 
 
میخوام اینجوری بگم به خودت بیا همین
 
 
 
عمریه منتظری پشت این درای باز
 
 
 
ولی دنیا واسه تو شده آخرین نیاز
 
 
 
میگی الله میگی یارب میگی ای خدای رحمت
 
 
 
بخون اما صادقونه،نخون اسم را به عادت
 
 
 
اگر سر تا پاگناهی لطفم هنوز باهاته
 
 
 
پس صدا بزن خداتو که همیشه تکیه گاته
 
 
 
واسه من عزیزترینی اینو حس کردی به تکرار
 
 
 
هر کجای راهی برگرد
 
 
 
باز تورا میبخشم این بار
[ دو شنبه 16 آبان 1390برچسب:عشق ودوستی, ] [ 19:54 ] [ اکبر احمدی ] [ ]

مناظره امام باقر(ع) با هشام بن عبدالملك

در سال 106 هجری كه هشام بن عبدالملك به عزم حج به مكه رفت، روزی پس از أداء مناسك حج در مسجد الحرام، حضرت امام باقر ـ علیه‌السّلام ـ را دید كه در مسجد جلوس فرموده و اطراف او را گروهی انبوه از مسلمین گرفته‌اند و پرسش‌ها و مسائل خود را از آن حضرت می‌پرسند و پاسخ می‌‌شنوند و مردم نسبت به او كمال ادب و خضوع و احترام را دارند.
هشام از «سالم» مشاور خود پرسید: «این مرد كیست كه تا این حدّ مورد احترام مردم است.»
گفت: «این مرد ابوجعفر محمد بن علی بن الحسین ـ علیه‌السّلام ـ است و مردم فریفته و دوستدار او هستند.»
هشام كه آتش حسد در وجودش شعله‌ور شده بود به او گفت: «برو و از او بپرس: مردم در روز قیامت كه پنجاه هزار سال طول می‌كشد، چه می‌خورند و چه می‌آشامند تا زمانی كه نوبت حساب آنها برسد.»
سالم در جمع مردم نشست و سؤال را پرسید.
حضرت ابی جعفر ـ علیه‌السّلام ـ به او فرمود:
«یَحْشُرُ النّاسُ علی مثل قرصه البدْر النَّقی فیها أنهار متفجّره ، یأكلونَ و یشربونَ حتّی یفرغ من الحسابِ»
یعنی: «در آن روز مردم از نان « حواریون» كه آب گوارا در آن هست می‌خورند و می‌آشامند تا از حساب فراغت یابند.» سالم برگشت و سخن امام ـ علیه‌السّلام ـ را به هشام باز گفت.
هشام اندیشید كه شاید بتواند بر ابوجعفر ـ علیه‌السّلام ـ غالب شود ، لذا گفت: «برو و سؤال كن در آن غوغا و هول هیبت چگونه میل به خوراك پیدا می‌كنند؟»
«سالم» باز آمد و سؤال را مطرح كرد.
حضرت در پاسخ فرمود: «فِی النّارِ أشْغَل یشغلُو عَنْ أنْ قالوُ «أفیضوا عَلَیْنا مِن الماء أو ممّا رَزَقَكُمُ اللهُ»[1]
اشتغال اهل آتش، از آتش بیشتر است از اشتغال اهل محشر به هول و هیبت حساب؛ با این وجود كسانی كه در جهنم و در میان آتشند، به فكر خوردن و آشامیدن هستند و می‌گویند:
«به ما دهید از آب از آنچه به شما روزی شده.»
هشام با شنیدن این پاسخ سر به زیر انداخت و خاموش شد.
[1] . سوره اعراف آیه 50.

شناخت خداوند

مناظره امام صادق(ع) با عبدالملك (منكر خدا)

در سرزمین مصر، مردی به نام «عبدالملك» می‌زیست، نظر به این‌كه پسرش به نام عبدالله بود، به او «ابو عبدالله» (پدر عبدالله) می‌گفتند. عبدالملك منكر خدا بود، و اعتقاد داشت جهان هستی خود به خود آفریده شده است، او شنیده بود كه امام شیعیان، حضرت صادق ـ علیه السّلام ـ در مدینه زندگی می‌كند، به مدینه مسافرت كرد، به این قصد تا درباره خدایابی و خداشناسی، با امام صادق ـ علیه السّلام ـ مناظره كند، وقتی كه به مدینه رسید و از امام صادق ـ علیه السّلام ـ سراغ گرفت، به او گفتند: «امام صادق ـ علیه السّلام ـ برای انجام مراسم حجّ به مكّه رفته است»، او به مكّه رهسپار شد، كنار كعبه دید امام صادق ـ علیه السّلام ـ مشغول طواف كعبه است، وارد صفوف طواف كنندگان گردید، (و از روی عناد) به امام صادق ـ علیه السّلام ـ تنه زد، امام با كمال ملایمت به فرمود:
نامت چیست؟
او گفت: عبدالمَلِك (بنده سلطان)
امام: كُنیه تو چیست؟
عبدالملك: ابوعبدالله (پدر بنده خدا).
امام: «این مَلِكی كه (یعنی این حكمفرمائی كه) تو بنده او هستی (چنان‌كه از نامت چنین فهمیده می‌شود) از حاكمان زمین است یا از حاكمان آسمان؟ وانگهی (مطابق كنیه تو) پسر تو بنده خداست. بگو بدانم او بنده خدای آسمان است، یا بنده خدای زمین؟ هر پاسخی بدهی محكوم می‌گردی».
عبدالملك چیزی نگفت، هشام بن‌حكم، شاگرد دانشمند امام صادق ـ علیه السّلام ـ در آن‌جا حاضر بود، به عبدالملك گفت: «چرا پاسخ امام را نمی‌دهی؟»
عبدالملك از سخن هشام بدش آمد، و قیافه‌اش را درهم شد.
امام صادق ـ علیه السّلام ـ با كمال ملایمت به عبدالملك گفت، صبر كن تا طواف من تمام شود، بعد از طواف نزد من بیا تا با هم گفتگو كنیم، هنگامی كه امام از طواف فارغ شد، او نزد امام آمد و در برابرش نشست، گروهی از شاگردان امام ـ علیه السّلام ـ نیز حاضر بودند، آن‌گاه بین امام و او این گونه مناظره شروع شد:
امام: آیا قبول داری كه این زمین زیر و رو و ظاهر و باطن دارد؟
منكر خدا: آری.
امام: آیا زیر زمین رفته‌ای؟
منكر خدا: «نه».
امام: پس چه می‌دانی كه در زیر زمین چه خبر است؟
منكر خدا: چیزی از زیر زمین نمی‌دانم، ولی گمان می‌كنم كه در زیرزمین، چیزی وجود ندارد.
امام: گمان و شك، یك‌نوع درماندگی است، آن‌جا كه نمی‌توانی به چیزی یقین پیدا كنی، آن‌گاه امام به او فرمود: آیا به آسمان بالا رفته‌ای؟
منكر خدا: نه.
امام: آیا می‌دانی كه در آسمان چه خبر است و چه چیزها وجود دارد؟
منكر خدا: «نه».
امام: «عجب! تو كه نه به مشرق رفته‌ای و نه به مغرب رفته‌ای، نه به داخل زمین فرو رفته‌ای و نه به آسمان بالا رفته‌ای، و نه بر صفحه آسمان‌ها عبور كرده‌ای تا بدانی در آن‌جا چیست، و با آن همه جهل و ناآگاهی، باز منكر می‌باشی (تو كه از موجودات بالا و پائین و نظم و تدبیر آن‌ها كه حاكی از وجود خداست ناآگاهی، چرا منكر خدا می‌باشی؟) آیا شخص عاقل به چیزی كه ناآگاه است، آن را انكار می‌كند؟»
منكر خدا: تا كنون هیچ‌ كسی با من این‌گونه، سخن نگفته (مرا این چنین در تنگنای سخن قرار نداده است)
امام: بنابراین تو در این راستا، شك داری، كه شاید چیزهائی در بالای آسمان و درون زمین باشد یا نباشد؟
منكر خدا: آری شاید چنین باشد (به این ترتیب، منكر خدا از مرحله انكار، به مرحله شك و تردید رسید).
امام: كسی كه آگاهی ندارد، بر كسی كه آگاهی دارد، نمی‌تواند برهان و دلیل بیاورد.
ای برادر مصری! از من بشنو و فراگیر، ما هرگز درباره وجود خدا شك نداریم، مگر تو خورشید و ماه و شب و روز را نمی‌بینی كه در صفحه افق آشكار می‌شوند و به ناچار در مسیرتعیین شده خود گردش كرده و سپس باز می‌گردند، و آن‌ها در حركت در مسیر خود، مجبور می‌باشند، اكنون از تو می‌پرسم: اگر خورشید و ماه، نیروی رفتن (و اختیار) دارند، پس چرا برمی‌گردند، و اگر مجبور به حركت در مسیر خود نیستند، پس چرا شب، روز نمی‌شود، و به عكس، روز شب نمی‌گردد؟
ای برادر مصری! به خدا سوگند، آن‌ها در مسیر و حركت خود مجبورند، و آن كسی كه آن‌ها را مجبور كرده، از آن‌ها فرمانرواتر و استوارتر است.
منكر خدا: راست گفتی.
امام: ای برادر مصری! بگو بدانم، آن‌چه شما به آن معتقدید، و گمان می‌كنید «دهر» (روزگار) گرداننده موجودات است، و مردم را می‌برد، پس چرا «دهر» آن‌ها را بر نمی‌گرداند، و اگر بر می‌گرداند، چرا نمی‌برد؟
ای برادر مصری! همه مجبور و ناگزیرند، چرا آسمان در بالا، و زمین در پائین قرار گرفته، چرا آسمان بر زمین نمی‌افتد، و چرا زمین از بالای طبقات خود فرو نمی‌آید، و به آسمان نمی‌چسبد، و موجودات روی آن به هم نمی‌چسبند؟!
(وقتی كه گفتار و استدلال‌های محكم امام به این‌جا رسید، عبدالملك، از مرحله شكّ نیز رد شد، و به مرحله ایمان رسید) در حضور امام صادق ـ علیه السّلام ـ ایمان آورد و گواهی به یكتائی خدا و حقانیّت اسلام داد و آشكارا گفت: «آن خدا است كه پروردگار و حكم فرمای زمین و آسمان‌ها است، و آن‌ها را نگه داشته است!!
«حُمران»، یكی از شاگردان امام كه در آن‌جا حاضر بود، به امام صادق ـ علیه السّلام ـ رو كرد و گفت: «فدایت گردم، اگر منكران خدا به دست شما، ایمان آورده و مسلمان شدند، كافران نیز به‌دست پدرت (پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ) ایمان آوردند.
عبدالملك تازه مسلمان به امام عرض كرد: «مرا به‌عنوان شاگرد، بپذیر!»
امام صادق ـ علیه السّلام ـ به هشام بن حكم (شاگرد برجسته‌اش) فرمود: «عبدالملك را نزد خود ببر، و احكام اسلام را به او بیاموز»
هشام كه آموزگار زبردست ایمان، برای مردم شام و مصر بود، عبدالملك را نزد خود طلبید، و اصول عقائد و احكام اسلام را به او آموخت، تا این‌كه او دارای عقیده پاك و راستین گردید، به گونه‌ای كه امام صادق ـ علیه السّلام ـ ایمان آن مؤمن (و شیوه تعلیم هشام) را پسندید.

[ یک شنبه 15 آبان 1390برچسب:, ] [ 18:36 ] [ اکبر احمدی ] [ ]

خدا كجاست؟

مناظره حضرت علي(ع) و ابوبكر با عالم يهودي

در زمان خلافت ابوبكر، روزی یكی ازدانشمندان یهودی پیش او آمد و پرسید: تو خلیفه پیامبر اسلام هستی؟
ابوبكر گفت: آری.
دانشمند: ما در تورات خوانده‌ایم كه جانشینان پیامبران، از تمام پیروان او داناتر هستند، ممكن است شما بفرمائید كه خداوند در آسمان است یا در زمین؟
ـ : خدا در آسمان است بر عرش.
دانشمند: بنابراین، زمین ازخدا خالی است ،و خداوند در یكجا هست ،و در یكجا نیست؟
- این حرف افراد بی دین است «آدم دین‌دار اینطور حرف نمی‌زند» دور شو، وگرنه ترا خواهم كشت.
مرد یهودی با شگفتی از جای برخاست و در حالی كه اسلام را مسخره می‌كرد از پیش ابوبكر بازگشت. بین راه با حضرت علی ـ علیه‌السّلام ـ برخورد كرد، امام به او فرمود: من فهمیدم كه تو از ابوبكر چه پرسیدی و او به تو چه پاسخی داد، ولی بدان كه ما معتقدیم كه خداوند مكان را بوجود آورده و بنابراین نمی‌تواند مكان داشته باشد، و برتر از آن است كه مكانی او را در خود جا دهد، ولی با این وصف، خدا همه جا هست بدون اینكه با چیزی تماس پیدا كند، یا در كنار چیزی واقع شود، از نظر علمی، به تمام مكانها احاطه دارد، و هیچیك از موجودات از تدبیر او خالی نیست.
اگر از كتاب‌های خودتان مطلبی را نقل كنم كه به درستی آنچه گفتم گواهی دهد، مسلمان می‌شوی؟
دانشمند: آری.
امام: در یكی از كتابهای مذهبی شما این مطلب نیست كه: موسی بن عمران روزی نشسته بود كه ناگاه فرشته‌ای از طرف مشرق آمد، موسی از او پرسید: ازكجا آمدی؟
فرشته: از پیش خدا.
فرشته دیگری از غرب آمد، موسی پرسید تو از كجا آمدی؟
گفت: از پیش خدا.
فرشته دیگری آمد، موسی پرسید: تو از كجا آمدی؟
پاسخ داد: از زمین هفتم و از پیش خدا.
موسی با دیدن این منظره با شگفتی گفت: پاك و منزّه است آن خدائی كه هیچ جا از او خالی نیست، و بجائی نزدیكتر از جای دیگر نمی‌باشد.
پس از نقل این داستان، دانشمند یهودی گفت:
گواهی می‌دهم كه آنچه گفتی كاملاًً صحیح است، و تو به جانشینی پیامبرت سزاوارتری.

علم و قدرت خدا

مناظره حضرت علي(ع) و ابوبكر با يهودي

انس بن مالك گوید: پس از درگذشت پیامبر اسلام ـ صلی الله علیه و آله ـ یك نفر یهودی، برای تحقیق درباره اسلام به مدینه آمد، و از مردم خواست كه او را به كسی‌كه بتواند از عهده پاسخ سؤال‌های او برآید راهنمائی كنند.
مردم، ابوبكر را به او معرفی كردند.
آن مرد پیش ابوبكر آمد و گفت پرسش‌هائی دارم كه جز پیامبر و یا وصی او نمی‌داند؟
ابوبكر: هر چه می‌خواهی بپرس.
آن چیست كه خدا ندارد؟
آن چیست كه نزد خدا نیست؟
و آن چیست كه خدا نمی‌داند؟
ابوبكر عصبانی شد و به وی گفت: این سؤال‌های مردم بی دین است، و تصمیم كشتن او را گرفت، سایر مسلمانان حاضر هم كیفر آن مرد را كشتن می‌دانستند.
ابن عباس كه آنجا حاضر بود، گفت: درباره این مرد، بی انصافی كردید.
ابوبكر: نشنیدی كه الآن چه گفت؟
ابن عباس: اگر می‌توانید جوابش را بدهید، وگرنه او را ببرید پیش امام علی كه تا به او پاسخ ‌دهد، چون من از پیامبر شنیده‌ام كه به علی بن ابیطالب می‌فرمود: «خدایا دلش را هدایت كن، و زبانش را استوار بدار»
ابوبكر گفت: یا ابا الحسن این یهودی از من مانند زنادقه و بی‌دین‌ها سؤال می‌كند.
علی ـ علیه‌السّلام ـ رو به یهودی كرد و فرمود: چه می‌گویی؟
گفت: من سؤال‌هائی دارم كه جز پیامبر یا وصی او، پاسخش را نمی‌داند.
امام علی(ع): مسائل خود را مطرح كن
یهودی همان مسائل را تكرار كرد.
امام علی(ع): اما آنچه خدا نمی‌داند، همان چیزی است كه شما یهودی‌ها می‌گوئید عزیز پسرخدا است، خدا نمی‌داند كه فرزند دارد.
و اما آنچه نزد خدا نیست، ستم به بندگان است كه نزد او نیست و اما آنچه خدا ندارد، همتا است ، كه او بی‌همتا است.
یهودی با شنیدن این سخن، شهادتین را بر زبان جاری كرد ومسلمان شد و ابوبكر و حاضرین امیرالمؤمنین علی ـ علیه‌السّلام ـ را كاشف الكرب (بر طرف كننده اندوه) لقب دادند.

 

عجز معاویه از پاسخگویی

مناظره امام حسن(ع) با معاويه و پادشاه روم

از امام باقر ـ علیه‌السّلام ـ منقول است كه :
«ابوالأصفر»پادشاه روم نامه‌ای به معاویه(علیه الهاویه) نوشت و مسائلی را از او سوال كرد و در آخر نامه نوشت : «اگر تو واقعاً سزاوار خلافت هستی و خود را جانشین پیامبر ـ صلی الله علیه و آله ـ می‌دانی، جواب این مسائل را برای ما بنویس .»
پس از آنكه نامه به دست معاویه رسید، هر چه درباره سؤالها دقت كرد خود را در جواب دادن عاجز دید و لذا طبق معمول یكی از شامیان رانزد علی ـ علیه‌السّلام ـ فرستاد تا بطور محرمانه، از ناحیه حضرت ـ علیه‌السّلام ـ به جواب مسائل مطلع شود، آنگاه بنام خود همان جواب‌هارا برای پادشاه روم بفرستد.
مرد شامی به حضور علی ـ علیه‌السّلام ـ آمد و سؤالهای خود رامطرح كرد .
حضرت ـ علیه‌السّلام ـ فرمودند: «از فرزندان من از«حسن» یا«حسین» یا«محمد حنفیّه» از هر كدام كه می خواهی سؤالات را بپرس.»
مرد شامی در میان آن سه آقا زاده، امام حسن مجتبی ـ علیه‌السّلام ـ را كه در آن وقت نوجوان بود انتخاب كرد و سؤالهای خود را به این ترتیب به عرض رساند:
«بین حق و باطل چقدر فاصله است؟
بین آسمان و زمین چه مقدار مفارقت است؟
بین مشرق و مغرب چه قدر فاصله است؟
آن چشمه‌ای كه ارواح مشركان درآن ساكنند كدام است؟
چشمه‌ای را كه ارواح مؤمنان در كنار آن جمع می‌شوند چه نام دارد؟»
آن ده چیزی كه هر كدام بر دیگری سخت‌‌‌تراند كدام‌اند؟
امام حسن ـ علیه‌السّلام ـ فرمودند:
فاصله بین حق و باطل چهار انگشت است یعنی آنچه به چشم دیدی حق و آنچه به گوش شنیدی (نوعاً ) باطل و دروغ است .
فاصلهبین زمین و آسمان به اندازه آه مظلوم و دید چشم است.
فاصله بین مغرب و مشرق به اندازه مسیر یك روز خورشید است. (یكبار طلوع و غروب خورشید ).
چشمه‌ای كه ارواح مشركان درآن جمع می‌شوند«برهوت» نام دارد.
چشمه‌ای كه مركز تجمع ارواح مؤمنان است «سلمی» نام دارد.
اما آن ده چیزی كه هر كدام از دیگری سخت‌ترند به این ترتیب‌اند: سنگ از همه جمادات سخت‌تر است؛ آهن از سنگ سخت است چون آن را می‌شكند؛ آتش از آهن سخت‌تر است چون آن را نرم می‌كند؛ آب از آتش سخت‌تر است چون آنرا خاموش می‌كند، ابر از آب سخت‌‌تر است چون آنراحمل و نقل می‌كند؛ باد از ابر سخت‌تر است چون آنرا حركت می‌دهد؛ از باد سخت‌تر فرشته‌ای است كه آنرا حركت می‌دهد؛ از آن فرشته سخت‌تر ملك الموت (عزرائیل) است كه آن فرشته را می‌میراند؛ از ملك الموت سخت‌تر، مرگی است كه او را می‌میراند، از آن مرگ سخت‌تر، امر خداوند است كه مرگ را می‌میراند.»
مرد شامی در همان لحظه گفت :«شهادت می‌دهم و اقرار می‌كنم كه تو فرزند رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ هستی و پدرت علی ـ علیه‌السّلام ـ به خلافت و مقام اولاالامری از معاویه بهتر است؛»
سپس این جواب‌ها را ضبط كرد و به نزد معاویه برد.
معاویه همین پاسخ‌ها را بنام خود برای پادشاه روم،«ابوالاصفر» فرستاد.
ابو الأصفر برای معاویه نوشت: «به غیر كلام و جواب خود تكلّم نكن، این جواب‌ها از معدن نبوت و منبع رسالت صادر شده است.»

 

 

[ یک شنبه 15 آبان 1390برچسب:, ] [ 18:28 ] [ اکبر احمدی ] [ ]

هر یک از اقسام عشق دارای آثار و پیامد های خاص خود می باشد.

آثار عشق حقیقی
 

1. رسیدن به درجات عالی انسانیت یا همان کمال نهایی؛(19)
2. لذت بردن از عبادت؛ 
3. رهایی از گناه؛ (20)
4. سلامت و آرامش روحی و روانی؛(21)
5. اطلاع بعضی از اسرار غیبی؛ (22)
6. رسیدن به مقام استجابت دعا؛ (23)
7. حلاوت سختی های زندگی؛ (24)
8. بندگی و عبودیت.(25)
در قرآن و سنت به تمامی آثار عشق به خداوند و اولیا خدا اشاره شده است، ولی به جهت اختصار از ذکر آن ها صرف نظر می کنیم.

آثار عشق سرابی جنسی
 

عشق سرابی مانند راهزنی ماهر دارای آثاری نامطلوب فردی و اجتماعی است که به برخی از آن ها اشاره می شود:
1. دوری از حق و حقیقت؛
2. مانع رسیدن انسان به کمال واقعی؛ 
3. کشیدن انسان به سوی انحراف و گناه و سقوط او از انسانیت؛
4. به انحطاط کشیدن فرد و جامعه؛
5. زود گذر بودن آن؛
6. سلب آرامش روحی و روانی از فرد و جامعه؛
7. فروپاشی کانون گرم خانواده؛
8. ایجاد روحیه ی طغیان و سرکشی در انسان؛
9. دوری انسان از اطاعت و بندگی؛
10. تیرگی قلب؛
11. ایجاد تضاد و تراحم اخلاقی در فرد و جامعه؛
12. توام بودن آن با شکست و ناکامی های فراوان؛
13. ایجاد دغل بازی و عوام فریبی در جامعه؛
14. ایجاد قتل و غارت و تجاوز در جامعه.(26)

پیشنهاد
 

پس از بیان اقسام عشق و آثار آن، اینک این پرسش مطرح می شود که چرا باید عاشق نشویم و چرا باید عاشق شویم؟ شاید این پرسش در ذهن افراد زیادی به ویژه قشر جوان وجود داشته باشد، و یا در مواردی موجب آزار آنان شود. پاسخ این پرسش در قالب یک پیشنهاد ارائه می شود: عاشق شوید اما در کمند عشق های ناپخته، جوان و کاذب گرفتار نگردید. بلکه آن ها را نردبانی برای زندگی سعادتمندانه و شناخت محبوب واقعی قرار دهید:
عشق هایی کز پی رنگی بود
عشق نبود، عاقبت ننگی بود (27)
لذت عشق، جوهر آدمی است و حیات بدون عشق ناممکن است، بلبل اگر نغمه سرایی دارد به عشق معشوق است و انگیزه ی وصال و درک لذت دارد. آنان که همتی بلند دارند و به حقیقت مردان روزگارند، هرگز خویشتن خویش را در قفس تن اسیر نمی کنند و جوهر وجودی خویش را در چنگال طبیعت و لذایذ پست مادی و شهوانی گرفتار نمی سازند.
خشم و شهوت وصف حیوانی بود
مهر و رقت وصف انسانی بود (28)
بیایید لذت ببریم، اما از حقیقت و عشق حقیقی، از طهارت و پاکی؛ بیایید صفا کنیم در فضای پاک تقوا، در محیطی آرام و سالم، در اقیانوس پرهیزکاری، در جای طهارت، در باران معنویت و در آبشار حقیقت. چه بسیار جوانانی که عشقشان پیر، پخته و پایدار است، و چه بسیار پیرانی که عشق های جوان، ناپخته و ناپایدار در سر دارند. آنان که دار و ندار خویش را در گرو تار مویی و خط و خالی می گذارند و با یک نگاه ظاهری همه ی هستی خویش را می بازند، عشقشان جوان و لذتشان بسیار گذرا و ناپایدار است، و هرگز به عشق حقیقی نخواهند رسید، چرا که محل عشق قلب انسان است و هر قلبی ظرفیت یک عشق را دارد. این گونه نیست که یک شخص دو قلب داشته باشد که هم عشق به معشوق حقیقی داشته باشد و هم عشق به معشوق سرابی.(29)
اما آنان که عاشق معبود و معشوق حقیقی هستند، معشوق آن ها همیشه و همه جا همراه آنان است، حتی در قبر و قیامت، و هرگز از لذت عشق جدا نمی شوند، حتی در فرای زمان و مکان. پس عشق مذموم نیست، بلکه اگر منشأ عشق صحیح باشد، رویکرد عشق نیز صحیح خواهد بود و اگر رویکرد صحیح شد، آثار عشق صحیح می شود. آنچه در این جا مذموم است و مورد نکوهش قرار گرفته، عشق و لذت جوانی نیست، بلکه جوانی عشق و ناپختگی لذت است. نه امروز بلکه در همیشه ی ایام سخن از عشق و عاشقی بوده، هست و خواهد بود، اما آنچه به ندرت یافت می شده و می شود، عشق حقیقی به خداوند و اولیای او است و این جاست که فلسفه ی عشق برای ما روشن می شود:
ادامه مطلب
[ شنبه 14 آبان 1390برچسب:, ] [ 18:29 ] [ اکبر احمدی ] [ ]

عشق دروغین به جریان آب رودخانه ای که از مسیر اصلی خود منحرف شده، می ماند که اگر در مسیر اصلی خود قرار نگیرد، خرابی های فراوانی به بار می آورد.
نمونه ی بارز این عشق، عشق های خیابانی، رابطه های غیرمشروع و دوستی های پنهانی است که در بین برخی دختران و پسران جوان رواج دارد و معمولاً نتیجه ی این دوستی ها نیز ناخوشایند است، زیرا این نوع علاقه ها هدایت و عنایت الهی نمی باشد و به جای این که وسیله ای برای اطاعت اوامر الهی و رسیدن انسان به همه ی خوبی ها باشد، سبب می شود که انسان لحظه به لحظه از زیبایی ها و خوبی ها فاصله بگیرد و معصیت الهی را مرتکب (17) شود، تا جایی که خیلی از آن ها به قتل و جنایت و جدایی های غم انگیز و همچنین فروپاشی کانون گرم خانواده ها می انجامد.
توجه به این نکته ضروری است که ما در این جا نمی خواهیم امیال غریزی انسان را نفی کنیم و آن را نادیده بگیریم، اسلام هرگز با غرایز انسان خصوصاً غریزه ی جنسی مخالف نیست، بلکه چیزی را که اسلام با آن مخالف است، افراط و تفریط در این غرایز می باشد، از این رو، وقتی این امیال غریزی تحت مدیریت اسلام و هدایت الهی قرار بگیرند، اعتدال در آن ها شکل می گیرد و در آن صورت جامعه ی بشری به سعادت و سلامت همه جانبه می رسد.
اینک مناسب است به سخن یکی از دانشمندان غربی به نام «اریک فروم» اشاره ای داشته باشیم. وی می گوید:
«عشق جنسی فریبکارترین نوع عشق است. عشق جنسی در وهله ی اول، با احساس شدید گرفتار شدن اشتباه می شود، در حالی که این احساس دلبستگی ناگهانی طبیعتاً عمرش کوتاه است و بعد از این که بیگانه ای از نزدیک شناخته می شود، دیگر حجابی باقی نمی ماند و دیگر هیچ نوع نزدیکی ناگهانی در کار نیست، تا برای رسیدن به آن کوشش شود.
در این نوع عشق به مرور زمان این نزدیک شدن ها کاهش می یابد و عاشق احساس می کند که آن کسی که فکر می کرد به او نزدیک است، نه تنها نزدیک نیست، بلکه فرسنگ ها با هم فاصله دارند، در نتیجه شخص هوس می کند به سراغ بیگانه ای تازه برود و عشق جدیدی را آغاز و تجربه کند و باز این بیگانه بعد از مدتی تبدیل به یک آشنای تکراری می شود و عاشق همیشه با خود می گوید این فرد که این بار از او خوشم آمده با قبلی ها فرق می کند، این یک چیز دیگر است.
بسیاری از اوقات ما متوجه نیستیم و حال آن که این انگیزه های ناهشیار فعال اند، مخصوصاً در ابتدای جوانی که هنوز تجربه ی این گونه محبت ها بسیار اندک است. حال اگر مثلاً دو نفر که قصد ازدواج دارند، تمام ارتباط خود را بر اساس این نوع عشق پایه ریزی کنند، بی گمان دچار پیامد های آن نیز خواهند شد که نمونه های آن در عشق های خیابانی و طلاق های وحشتناک بعد قابل رویت است.» (18)


ادامه مطلب
[ شنبه 14 آبان 1390برچسب:, ] [ 18:24 ] [ اکبر احمدی ] [ ]

یک. عشق حقیقی
 

به عشقی گفته می شود که معشوقش حقیقی باشد، یعنی زیبایی های او نامحدود باشد و دارای هیچ گونه نقصی نباشد، و به دیگر سخن، عشق یعنی پرواز انسان به سوی بی نهایت، یعنی اتصال قطره به دریا «والذین آمنوا اشد حبا لله، (9) و [لی] کسانی که ایمان آورده اند خدا را بیشتر دوست دارند.»

دو. عشق مجازی
 

عشق و علاقه ای واسطه ای به موجودات در راه خدا است که هدف از آن رسیدن به عشق حقیقی می باشد، یعنی وسیله ای است برای رسیدن به معشوق حقیقی، و در واقع به خاطر معشوق حقیقی ابراز علاقه می کند، مانند عشقی که حضرت یعقوب را از درون می سوزاند: «قالوا تالله تفتا تذکر یوسف حتی تکون حرضا او تکون من الهالکین،(10) (فرزندان) گفتند: «به خدا سوگند، پیوسته یوسف را یاد می کنی تا بیمار مشرف به مرگ شوی یا هلاک گردی!»

سه. عشق سرابی، جنسی و کاذب
 

عشق به غیر از معشوق حقیقی است، به گونه ای که هدف از آن خاموش شدن غریزه ی جنسی و کام گرفتن از معشوق می باشد نه رسیدن به معشوق حقیقی، و منشأ آن شهوت است، مانند «قد شعفها حبا ...؛ (11) و زنان در شهر گفتند: «زن عزیز (مصر) از غلام جوانش تمنای کامجویی از وجودش کرده، و محبت (یوسف) در دلش جای گرفت! قطعاً ما او را در گمراهی آشکاری می بینیم.»
قرآن سخن از عشق و محبت را با روشی خاص و با شیوایی و زیبایی تمام بیان می کند، و آنچه لازم است از اقسام عشق و علاقه را در ضمن آیات یادآور می شود و جالب این که در بین یکصد و چهارده سوره ی قرآن که در بیشتر آن ها از عشق، محبت و مترادف های آن ها سخن رفته، یک سوره به تمامی به شرح حال یکی از اولیای خدا اختصاص یافته و در آن عشق و علاقه بیان شده است.

روح کلی و پیام های سوره ی یوسف
 

1. عشق به خداوند مطمئن ترین مانع در برابر عشق های جنسی می باشد و با سختی هایی که دارد، معجزه آسا انسان را نجات می دهد.(12)
2. عشق های کاذب معمولا مقدمه ای برای عشق های حقیقی نیست، بلکه به ظلم و فساد می انجامد. عشق زلیخا به یوسف (ع) که بیانگر نقطه ی اوج عشق شهوانی و جنسی می باشد، (13) به بیان قرآن آثاری چون خیانت، ظلم، فحشا، رسوایی و مکر و حیله داشت.(14)
ادامه مطلب
[ شنبه 14 آبان 1390برچسب:, ] [ 18:18 ] [ اکبر احمدی ] [ ]
صفحه قبل 1 ... 151 152 153 154 155 ... 169 صفحه بعد
.: Weblog Themes By Weblog Skin :.
درباره وبلاگ

به وبلاگ من خوش آمدید این وبلاگ یک وبلاگ قرآنی ، مذهبی ، اعتفادی ، تربیتی می باشد که جهت بسط وگسترش فرهنگ قرآنی ایجاد گردیده است
موضوعات وب
امکانات وب